الهی، به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده!
الهی، راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهی، «یا مَن یَعفو عن الکثیر و یُعطی الکثیرَ بالقَلیل»، از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده!
الهی، سالیانی میپنداشتم که ما حافظ دین توایم، «استغفرک اللهمّ». در این لیله الرغائب 1390 فهمیدم که دین تو حافظ ماست، «أحمدک اللهمّ»!
الهی، چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است، و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است.
الهی، ما همه بیچارهایم و تنها تو چارهای، و ما همه هیچ کارهایم و تنها تو کارهای.
الهی، از پای تا فرقم، در نور تو غرقم. «یا نورَ السموات و الأرض، أنعمتَ فَزِدْ»!
الهی، شأن این کلمه کوچک که به این علوّ و عظمت است، پس «یا علیُّ یا عظیم»، شأنِ متکلّمِ این همه کلمات شگفت لاتتناهی چون خواهد بود؟
الهی، وای بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم!
الهی، چون تو حاضری چه جویم، و چون تو ناظری چه گویم.
الهی، چگونه گویم نشناختمت که شناختمت، و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت.
الهی، چون عوامل طاحونه، چشم بسته و تن خستهام؛ راه بسیار میروم و مسافتی نمیپیمایم. و ای من اگر دستم نگیری و رهاییام ندهی!
الهی، خودت آگاهی که دریای دلم را جزر و مدّ است؛ «یا باسط» بسطم ده، و «یا قابض» قبضم کن!
الهی، دست با ادب دراز است و پای بیادب؛ «یا باسطَ الیَدَیْنِ بالرَحمه، خُذ بِیَدی»!
الهی، بسیار کسانی دعوی بندگی کردهاند و م از ترک دنیا زدهاند، تا دنیا بدیشان روی آورد، جز وی همه را پشت پا زدهاند. این بنده در معرض امتحان درنیامده شرمسار است، به حقِّ خودت «ثَبِّت قلبی علی دینک!»
الهی، ناتوانم و در راهم و گردنههای سخت در پیش است و رهزنهای بسیار در کمین و بار گران بر دوش. «یا هادی، اهدنا الصراطَ المستقیم،صراطَ الّذین أنعمتَ علیهم غیرِ المغضوبِ علیهم ولاالضّالّین!»[1]
الهی، از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمندهام، از انس و جان شرمندهام، حتی از روی شیطان شرمندهام، که همه در کار خود استوارند و این سست عهد، ناپایدار.
الهی، رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم، تو از ما بگذر!
الهی، عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد؟
الهی، عارفان گویند «عَرِّفنی نفسَک»، این جاهل گوید «عَرِّفنی نفسی!»
الهی، اهل ادب گویند به صدرم تصرفی بفرما، این بیادب گوید بر بطنم دست تصرفی نه!
الهی، در راهم، اگر دربارهام گویی «لمْ نَجِدْ له عَزْماً»[2] چه کنم؟
الهی، آزمودم تا شکم دایر است، دل بایر است. «یا مَن یُحیی الأرض المیته» دلِ دایرم ده!
الهی، همه گویند خدا کو، حسن گوید جز خدا کو.
الهی، همه از تو دوا خواهند،و حسن از تو درد.
الهی، آن خواهم که هیچ نخواهم.
الهی، اگر تقسیم شود به من بیش از این که دادی نمیرسد، «فلک الحمد!»
الهی، ما را یارایِ دیدن خورشید نیست، دم از دیدار خورشید آفرین چون زنیم؟!
الهی، همه گوینده بده، حسن گوید بگیر.
الهی، همه سرِ آسوده خواهند، و حسن دل آسوده.
الهی، همه آرامش خواهند، و حسن بیتابی؛ همه سامان خواهند، و حسن بیسامانی.
الهی، چون در تو مینگرم از آنچه خواندهام شرم دارم.
الهی، از من برهان توحید خواهند، و من دلیل تکثیر.
الهی، از من پرسند توحید یعنی چه، حسن گوید تکثیر یعنی چه.
الهی، از نماز و روزهام توبه کردم؛ به حق اهل نماز و روزهات توبه این نااهل را بپذیر!
الهی، به فضلت سینه بیکینهام دادی، به جودت شرح صدرم عطا بفرما!
الهی، عقل گوید «الحَذر الحَذَر!» عشق گوید «العَجَل العَجَل!»؛ آن گوید دور باش، و این گوید زود باش!
الهی، ضعیف ظَلوم و جهول کجا، و واحد قهّار کجا.
الهی، آنکه از خوردن و خوابیدن شرم دارد، از دیگر امور چه گوید.
الهی، اگر چه درویشم، ولی داراتر از من کیست، که تو داراییِ منی.
الهی، در ذات خودم متحیّرم تا چه رسد در ذات تو.
الهی، نعمت سکوتم را به برکت «واللهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاء»[3]، اَضعافِ مضاعفه گردان!
الهی، به لطفت دنیا را از من گرفتهای، به کرمت آخرت را هم از من بگیر!
الهی، روزم را چون شبم روحانی گردان، و شبم را چون روز نورانی!
الهی، حسنم کردی، اَحسنم گردان!
الهی، دندان دادی، نان دادی؛ جان دادی، جانان بده!
الهی، همه از گناه توبه میکنند، و حسن را از خودش توبه ده!
الهی، گویند که بُعد، سوز و گداز آوَرَد؛ حسن را به قرب سوز و گداز ده!
الهی، خودت گفتهای «ولاتَیْأسُوا من رَوْحِ الله»[4]، ناامید چون باشم؟
الهی، انگشتری سلیمانیام دادی، انگشت سلیمانیام ده!
الهی، سرمایه کسبم دادی، توفیق کسبم ده!
الهی، اگر ستّار العیوب نبودی، ما از رسوایی چه میکردیم؟
الهی، من «الله الله» گویم، اگر چه «لا إله الّا الله» گویم.
الهی، مست تو را حدّ نیست، ولی دیوانهات سنگ بسیار خورد. حسن مست و دیوانه تو است.
الهی، ذوق مناجات کجا و شوق کرامات کجا.
الهی، علمم موجب ازدیاد حیرتم شده است؛ ای علم محض و نور مطلق، بر حیرتم بیفزا!
الهی، اثر وصنُع توام، چگونه به خود نبالم.
الهی، دو وجود ندارد و یکی را قرب و بُعد نَبُودَ.
الهی، هر چه بیشتر دانستم نادانتر شدم، بر نادانیام بیفزا!
الهی، تا کعبهوصلت فرسنگهاست و در راه خرسنگها، و این لنگ به مراتب کمتر از خرچنگ است. خرچنگ را گفتند: «به کجا میروی؟» گفت: «به چین و ماچین» گفتند: «با این راه و روش تو؟»
الهی، دل داده معنا را از لفظ چه خبر و شیفته مسمّا را از اسم چه اثر.
الهی، کلمات و کلامت که این قدر شیرین و دلنشیناند، خودت چونی؟
الهی، اگر از من پرسند کیستی، چه گویم؟
الهی، هر چه بیشتر فکر میکنم دورتر میشوم.
الهی، گروهی کوکو گویند و حسن هوهو.
الهی، از گفتن «یا» شرم دارم.
الهی، داغ دل را نه زبان تواند تقریر کند و نه قلم یارد به تحریر رساند؛ الحمدلله که دلدار به ناگفته و نانوشته آگاه است.
الهی، محبّت والد به ولد بیش از محبت ولد به والد است، که آن اثر است نه این؛ با این که اِعداد است و علّیت و معلولیت نیست، پس محبت تو به ما که علّت مطلق مایی تا چه اندازه است؛ «یُحِبُّهُم»[5] کجا و «یُحبُّونَهُم»[6] کجا؟!
الهی، از کودکان چیزها آموختم، لاجرم کودکی پیش گرفتم.
الهی، چون است که چشیدهها خاموشند و نچشیدهها در خروش؟
الهی، از شیاطین جنّ بریدن دشوار نیست، با شیاطین انس چه باید کرد؟
الهی، خوشدلم که از درد مینالم، که هر دردی را درمانی نهادهای.
الهی، در خلقت شیطان که آن همه فواید و مصالح است، در خلقت ملک چهها باشد؟
الهی، دیده را به تماشای جمال خیره کردهای، دل را به دیدار ذوالجمال خیره گردان!
الهی، خنک آن کس که وقف تو شد!
الهی، شکرت که دولت صبرم دادی تا به مُلْکَت فقرم رساندی.
الهی، شکرت که از تقلید رَستم و به تحقیق پیوستم.
الهی، تو پاک آفریدهای، ما آلوده کردهایم.
الهی، پیشانی بر خاک نهادن آسان است، دل از خاک برداشتن دشوار است.
الهی، ظاهر ما اگر عنوان باطن ما نباشد، در «یوم تُبْلَی السَّرائر»[7] چه کنیم؟
الهی، شکرت که کورِ بینا و کرِ شنوا و گنگِ گویایم.
الهی، درویشان بیسروپایت در کنج خلوت، بیرنج پا سیر آفاق عوالم کنند، که دولتمندان را گامی میسّر نیست.
الهی، اگر گُلم و یا خارم از آنِ بوستان یارم.
الهی، انسان ضعیف کجا و حمل قول ثقیل کجا.
الهی، چگونه دعوی بندگی کنم که پرندگان از من میرمند و ددان رامم نیستند.
الهی، گرگ و پلنگ را رام توان کرد، با نفس سرکش چه باید کرد؟
الهی، چگونه ما را مراقبت نباشد، که تو رقیبی؛ و چگونه ما را محاسبت نبود که تو حسیبی.
الهی، حلقه گوش من، آن درّ ثمینِ «أنا بدّک اللازم یا موسی».
الهی، علف هرزه را وجین توان کرد، ولی از تخم جرجیر، خس نروید.
الهی، حق محمّد و آل محمّد بر ما عظیم است؛ «اللهمّ صلّ علی محمّدٍ و آل محمّد!»
الهی، نهرْ بحر نگردد، ولی تواند با وی پیوندد و جدولی از او گردد.
الهی، چون در تو مینگرم، رعشه بر من مستولی میشود؛ پشه با باد صرصر چه کند؟
الهی، دیده از دیدارِ جمال لذّت میبرد و دل از لقای ذوالجمال.
الهی، انسان را قِسطاس مستقیم آفریدهای، افسوس که ما در میزان طغیان کردهایم.
الهی، شکرت که نعمت صفت ایثارم بخشیدی.
الهی، نعمت ارشادم عطا فرمودهای ، توفیق شکر آن را هم مرحمت بفرما!
الهی، مصلّی کجا و مناجی کجا؛ تالی فرقان کجا و اهل قرآن کجا؛ خنک آن که مصلّی مناجی و تالی فرقان و اهل قرآن است!
الهی، عارف را با عرفان چه کار، عاشقْ معشوق بیند نه این وآن.
الهی، توانگران را به دیدن خانه خواندهای، و درویشان را به دیدار خداوند خانه؛ آنان سنگ و گل دارند، و اینان جان و دل؛ آنان سرگرم در صورتند و اینان محو در معنا؛ خوشا آن توانگری که درویش است!
الهی، قیس عامری را لیلی، مجنون کرد، و حسن آملی را لیلی آفرین؛ این آفریننده دید، و آن آفریننده را در آفریده؛ بر دیوانگان آفرین!
الهی، اگر عنایت تو دست ما را نگیرد، از چهلها چلّه ما هم کاری برنیاید.
الهی، خوشا آنان که همواره بر بساط قرب تو آرمیدهاند!
الهی، شکرت که این تهیدست پا بست تو شد.
الهی، خوشا آنان که در جوانی شکسته شدند، که پیری خودْ شکستگی است!
الهی، عقل و عشق، سنگ و شیشهاند؛ عاشقان از عاقلان نالند نه از جاهلان.
الهی، اگر کودکان سرگرم بازیاند، مگر کلانسالان در چه کارند؟!
الهی، شکرت که پیر ناشده استغفار کردم، که استغفار پیر استهزا را ماند.
الهی، آن که تو را دوست دارد، چگونه با خَلقت مهربان نیست.
الهی، کی شریک دارد تا تو را شریک باشد.
الهی، من واحد بیشریکم، چگونه تو را شریک باشد.
الهی، خوشا آن دم که در تو گُمم!
الهی، از من و تو گفتن شرم دارم؛ «اَنت اَنت.»
الهی، نه خاموش میتوان بود و نه گویا؛ در خاموشی چه کنیم، در گفتن چه گوییم؟
الهی، تن به سوی کعبه داشتن چه سودی دهد، آن که را دل به سوی خداوند کعبه ندارد؟
برگرفته از مناجات علامه حسن زاده آملی
التماس دعا